درباره ی دکترعلیرضاعاشوری رودپشتی

من علیرضاعاشوری رودپشتی فرزند اول یک خانواده ی معمولی هستم ،اما همیشه برای اینکه از معمولی بودن در بیام جنگیدم و برای اینکه غیرمعمولی بشم تلاش کردم.غیرمعمولی بودن زمانی اتفاق می افته که از درون حس کنی داری یک کاری می کنی که تاثیرش در کهکشان زندگی خودت و بعضی از افراد پیرامونت اتفاق بیافته .برای غیرمعمولی بودن باید مسیر سختی رو یاد بگیری و بدون اینکه بتونی مسیری رو خودت بسازی و خودت هم روی برج ساخته هات  ساکن بشی اتفاق نمی افته . مسیر پیروزی هم مسیر ویژه شدنه ! می گید حتما دارم با کلمات بازی می کنم ! اما نه ! واقعیت اینه که …
بذارید براتون یه داستان کوتاه بگم…
من تا چشممو باز کردم از هفت سالگی تو مغازه ی پدرم شروع کردم به کارگری و پادویی و از همون روزای اول کودکی منظور برنامه های تلویزیونی و رادیویی رو از کودکی درک نکردم.راستش استانداردهای کودکی من و برخی از هم نسلای من با استانداردهای رسانه های دهه ی شصت تا حالا فرق داشت. من تمام خستگی یک کودک کار رو درک کردم ! وقتی که ساعت یک ربع به ۹ شب می شد و تو خستگی مفرطی که از صبح زود تا آخر شب رو تنم نشسته بود دنبال برنامه ی شب بخیر کوچولوی خانم مریم نشیبی می گشتم تا زورزورکی روی صندلی مشتری بشینمو ،رادیو رو بغل کنم و به صدای مهربونشون گوش بدم و خوابم ببره .تا وقتی که پدرم می خواست مغازه رو تعطیل کنه بیدار شم که بریم خونه .مادرم همیشه مخالفت میکرد که پدرم منو به مغازه ش می برد اما خب! زورش به پدرم نمی رسید ومجبورمی شد چیزی نگه! ولی می دیدم که همیشه تو تنهاییش یه گوشه کز می کرد و اشک می ریخت!خب اینا رو نگفتم که بگم پدرم چقدر بی رحم بود ! گفتم که بگم پدرم خیلی منو سخت ورزیده بارآورد وتو این سختی ها بود که در سن ۲۶ سالگی تو سال۱۳۸۴ بدون هیچ کمک خانوادگی و رانتی! جوانترین کارخونه دار استان گیلان شناخته شدم! از تهران رفته بودم سرزمین پدری تا کارآفرین بشم. اما اینو هم بگم که قبل از هر چیز مرهون لطف یک ابرکارآفرین ایرانی هستم و اون هم آقای ایوب پایداری مالک مجموعه کارخانجات میهن هست که با سپردن مسوولیت فروش در بخش شهرستانها و بعدشم صادرات اولیه شون تو سالهای ۸۰تا۸۲ از من با اون سن کم  یه کارآفرین ساخت .در واقع من ساختن و پرورش کاریم بعد از پایان تحصیلات لیسانسم از دانشکده مدیریت و حسابداری دانشگاه تهران در رشته ی مدیریت بازرگانی و ورودم به کارخونه ی بستنی میهن شکل گرفت. و بعد از سه سال تجربه و تلاش شبانه روزی تو اون کارخونه یه چیزایی یاد گرفتم و افتادم تو راهی که الان توشم.اگه الان بهتون بگم که کل سرمایه ی اولیه من تو سال ۸۲ فقط و فقط ۳میلیون تومن بود شاید باورتون نشه ! اما من با شریک شدن با دو تا از همکارام تونستم یه کارگاه اجاره ای رو راه بندازم و بعدشم با خرید قسطی زمین تو شهرک صنعتی پایه های یک کارواقعی صنعتی رو تو بخش صنایع غذایی با برندی که اولین بار توسط من ثبت شد به نام ( لیکو ) بزنم .بعد از ۴ سال پای تولیدات کارخونه ی لیکو به عراق و بعدشم به افغانستان و امارات و عمان هم باز شد .اما مسیر من در یک جا نشینی نبود.فوق لیسانسمو تو دوران رشد کارخونه تو رشته ی مدیریت بازرگانی-بازرگانی بین الملل گرفتم  و دلیلشم این بود که فهمیدم واقعا هیچی نمی فهمم و بعداز خوندن هزاران کتاب در حوزه های مختلف احساس بی سوادی و ناآگاهی می کردم .تو دانشگاه گیلان تو شهر رشت بعد از حدود سه سال فوق لیسانسمو گرفتم. با تحریم هایی که شروعش تو دولت ششم و هفتم بیشتر شد من و کارخونه دارای متوسط هم قطارم دیگه نمی تونستیم رو پا بمونیم . حالا دیگه چند صد میلیون از پولای کارخونه رو هم تعداد زیادی نماینده که چه عرض کنم !کلاهبردار برده بودنو و منو با چکای برگشت خوردشون تنها گذاشتن و رسیدم به خونه ی صفر.نشستم مدل فروش و بازاریابیمو تغییر دادم و تولید رو دوباره بعد از یه وقفه ی یک ماهه با ۳۴ نفر از کارگرای کارخونه راه انداختم .اما این بار دیگه مدل کلا تغییر کرده بود. یکی که تو یه پوزیشن کارخونه داری می افته اونم تو دوره ی جوونی یه طورایی قیافه ش و نگاهش نسبت به پیرامونش عوض میشه و فک می کنه که خیلی توانایی داره .این خصلت همه ی کارآفرینای واقعیه .اما بعد از اون فشار سختی که حاصل کلاهبرداری اون شیادا بود من باید یه فرصت احیا به خودم می دادم تا این ققنوس آتیش گرفته رو دوباره احیاش کنم .خیلی دوست داشتم که دکترای تخصصی مو ،تو رشته ای که براش ساخته شدم بگیرم.این شد که تو سالهای ۹۲و۹۳ونهایتا۹۴ تو دانشگاه و آزمون سراسری شرکت کردم و بالاخره با بالاترین نمره وارد مقطع دکترای تخصصی مدیریت بازرگانی -مدیریت بازاریابی دانشگاه علوم و تحقیقات تهران شدم که با رتبه اول با معدل پژوهشی ۱۹/۷۳ و رتبه ی عالــــــــــــــــــــــی هم پیش از چند نفر دیگه ازهمقطارام فارغ التحصیل شدم.  در کنار شروع تدریسم تو دانشگاه  آزاد اسلامی از سال ۱۳۹۳ رفتم تو یه شرکت واردات و صادرات شروع به فروش و بازاریابی بین الملل کردم .یک سال  تو همه ی منطقه CIS و GCC( همسایه های عرب حوزه ی خلیج فارس) رفتمو برای اون شرکت صادراتی نمایندگی های محصولات شو گرفتم .داشتم واقعا کاری رو میکردم که باید . تا زمان فارغ التحصیلی تو سال ۹۸ مشاور ۱۶۰شرکت داخلی و بین المللی شدم و تو همون موقع هم دوباره کارخونه ها راه افتادن و کمک کردم که کارخونه های بیشتری از دوستانم به بار بشینه .حالا هم که دارم با شما صحبت می کنم می دونم که هزار سوال و جوابو تو ذهنت بالاو پایین کردی و داری به خودت فکر می کنی .

شما رو توی ورکشاپ ها و همایش هام خواهم دید .اونجا خیلی بیشتر باید دررابطه با توسعه ی فردی حرف بزنیم.پس به امید دارتون تا اون روز.

من الان هستم که بهت بگم کنار تو و رفقایی می مونم که می خوان تونستنو صرف کنن .

[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]